سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات
 
چهارشنبه 85 بهمن 25 :: 12:0 عصر :: نویسنده : صدرا سعادتی

1- در رویاهایم دیدم با خدا گفتگو می کنم. خدا پرسید: تو می خواهی با من گفتگو کنی؟ من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید؟ خدا خندید: وقت من بی نهایت است...  در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟ پرسیدم: چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟ خدا پاسخ داد: کودکی شان. این که آنها از کودکی شان خسته می شوند، عجله دارند که بزرگ شوند و بعد دوباره پس از مدت ها، آرزو می کنند که کودک باشند.  ...این که آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند. این که با اظطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند و بنابراین نه در حال، زندگی می کنند و نه در آینده. این که آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.

2- خدا را شکر که مالیات می پردازم.                                     این یعنی شغل و درآمدی دارم.
خدا را شکر که لباس هایم کمی برایم تنگ شده اند.                این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم.
خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم.              این یعنی توان سخت کار کردن را دارم.
خدا را شکر که در جایی دور جای پارک پیدا کردم.     این یعنی هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن.
خدا را شکر که سر و صدای همسایه ها را می شنوم.           این یعنی می توانم بشنوم.
خدا را شکر که هر روز صبح زود باید با زنگ ساعت بیدار شوم  این یعنی من هنوز زنده ام.
خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار می شوم.                        این یعنی به یاد می آورم که اغلب اوقات سالم هستم.
خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند.    این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم.

 




موضوع مطلب :


 
درباره وبلاگ



پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 28
کل بازدیدها: 274123